سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل، دفتر اندیشه است . [امام علی علیه السلام]
کجایند مردان بی ادعا؟
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)

باز این چه شورش است که در خلق عالم است               باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

گوشه اى از زندگانى و قیام حضرت سیدالشهدا،امام حسین (علیه السلام)


- روز سوم شعبان سال چهارم هجرى، در بیت عصمت و طهارت نوزادى متولد شد که ولادتش قلبها را مسرور و دیده ها را گریان ساخت .
کودک را نزد رسول خدا (ص) آوردند .
پیامبر گرامى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را حسین نامید .
جبرئیل و فرشتگان آسمانها براى تهنیت و شادباش به محضر رسول خدا (ص) نازل مى شدند و تولد این نوزاد را تبریک مى گفتند؛ ولى آنان حامل پیام دیگرى نیز بودند، خبرى که رسول خدا (ص) را بشدت متأثر کرد و اشک از دیدگانش جارى شد: این کودک را امت تو به قتل مى رسانند! امام حسین (ع) یک ساله بود که فرشتگان بسیارى بر نبى مکرم اسلام نازل شدند و عرض کردند: یا محمد! همان ستمى که از قابیل بر هابیل وارد شد، بر فرزندت (حسین) وارد مى شود و همان اجرى که به هابیل داده شد، به حسین داده مى شود و عذاب کنندگانش همچون عذاب قابیل خواهد بود! از این رو، رسول خدا (ص) مى فرمود: خداوندا! هر کس حسین مرا ذلیل مى کند، خوار و ذلیلش کن و هر که حسینم را مى کشد، او را به مقصودش نائل مفرما! رسول خدا (ص) به انحاء و طرق مختلف، مراتب فضیلت و منزلت فرزند خود، حسین- علیه السلام- را به امت گوشزد مى فرمودند .
گاه به زبانى فراگیر، تمامى اهل بیت را مى ستود و گاه درباره امام حسن و امام حسین- علیهماسلام- سخنانى بیان مى فرمودند و گاه در خصوص امام حسین- علیه السلام- اشاره نموده، مقامش را یادآور مى شدند تا حجت بر همگان تمام شود و حق از باطل مشخص گردد، گاهى نیز در مقابل چشمان مردم، گلوى کودک و دهان او را مى بوسیدند و یا زمانى که در سجده نماز بودند و سنگینى کودک را بر دوش خود احساس مى کردند، به احترامش سجده را طول مى دادند تا جایى که نمازگزاران گمان مى کردند وحى الهى نازل شده است .
آرى، کسانى که پس از این، در سال 61 هجرى، خون حسین (ع) را به گردن گرفتند، در زمان طفولیت آن حضرت، چه بسا کودکان و یا جوانانى بودند که سخنان پیامبر (ص) را نمى شنیدند و یا با بى اهمیتى گوش مى کردند و ممکن بود از یادشان محو شود؛ ولى آنچه با چشم دیده مى شود، در دلها مى ماند .
کودک همچنان رشد مى کرد تا زمان رحلت جد گرامیش، رسول خدا، محمد مصطفى (ص) فرا رسید و پس از آن، پدر را خانه نشین و مادر را از دست رفته و برادر عزیزش را مسموم دید در این حال، بنا به امر الهى، بار امامت را بر دوش گرفت تا چراغى در تاریکیهاى جهالت و پرچمى در مسیر هدایت باشد .
امامت آن حضرت، مقارن با باقیمانده ایام خلافت معاویه بن ابى سفیان بود .
در این مدت، هیچ حرکت علنى از ایشان سر نزد تا آنکه معاویه در ماه رجب سال 60 هجرى به هلاکت رسید .
وى لحظاتى پیش از مرگ، فرزندش یزید را طلبید و به او چنین گفت: پسرم! من گردنکشان را به اطاعت تو واداشته، سراسر کشور را زیر فرمان تو درآوردم و از همه برایت بیعت گرفتم؛ ولى از سه نفر بر تو بیمناکم و مى ترسم با تو مخالفت کنند: اول عبدالله بن عمر (فرزند عمربن خطاب، خلیفه دوم)، دوم عبدالله بن زبیر و سوم حسین بن على .
اما عبدالله بن عمر: گرچه با تو بیعت نکرده است، ولى دلش با توست .
او را به طرف خود جذب کن و در صف یارانت داخل نما .
و اما عبدالله بن زبیر را اگر توانستى قطعه قطعه کن؛ چرا که او روباهى مکار و حیله گر است و براى نابودیت از هیچ کوششى فروگذار نخواهد کرد! و اما حسین بن على؛ تو او را خوب مى شناسى؛ او پاره تن پیغمبر و تنها یادگار آن حضرت است .
من مى دانم که اهل عراق او را به جنگ با تو مى کشانند و سپس تنهایش مى گذارند .
اگر بر او غلبه کردى، احترام پیامبر را درباره او رعایت کن و نسبت به او بد رفتارى نکن که او با ما نیز خویشاوندى و بستگى فامیلى دارد .
با هلاکت معاویه، تاریخ اسلام وارد مرحله جدیدى مى شود و برگى خونین از تاریخ ورق مى خورد .
یزید بن معاویه که جوانى عیاش، شرابخوار و بى سیاست بود ، از ابتدا بنا داشت نگذارد کسى از مخالفینش زنده بماند؛ یا باید همه بیعت کنند و یا کشته شوند! او نامه اى به ولید بن عتبه، حاکم مدینه نوشت و به او دستور داد از همه برایش بیعت بگیرد و در مورد امام حسین (ع) تأکید کرد و گفت: اگر حسین از بیعت امتناع کرد، سر از تنش جدا کن و براى من بفرست! ولید بن عتبه پس از خواندن نامه، با مروان حکم به مشورت پرداخت و نظر او را جویا شد .
مروان گفت: قبل از آنکه خبر مرگ معاویه منتشر شود، حسین را احضار کن و از او بیعت بگیر، اگر امتناع کرد، بى درنگ او را بکش که اگر من جاى تو بودم، همین کار را مى کردم! ولید گفت: اى کاش من به دنیا نمى آمدم تا به چنین عملى اقدام کنم و خون حسین را به گردن بگیرم! سپس امام را احضار کرد، امام حسین (ع) که خطر را احساس مى کردند، به همراه جوانان مسلح نزد ولید رفتند تا در صورت لزوم، قادر به دفاع از خود باشند .
ولید، خبر مرگ معاویه را به اطلاع حضرت رسانید و تقاضاى بیعت کرد .
امام (ع) با این کلمات از بیعت خوددارى کردند: بیعت، موضوع مهمى است که در خفا و پنهانى نمى توان انجام داد و حتما تو به بیعت سرى من اکتفا نخواهى کرد و بیعت آشکار مى خواهى .
ولید گفت: آرى امام بار دیگر فرمودند: پس تا فردا صبح که مردم را براى این کار دعوت خواهى کرد صبر کن! مروان که در آنجا حاضر بود، خطاب به ولید اى ولید گفت: به حرفهاى حسین گوش نکن و عذرش را نپذیر؛ اگر بیعت نکرد، او را زنده نگذار! امام بار دیگر فرمودند: واى بر تو اى پسر زن بدکاره! تو مى خواهى دستور قتل مرا بدهى؟ - آنگاه خطاب به ولید، فرمودند: اى امیر! ما اهل بیت نبوت و معدن رسالتیم، فرشتگان به خانه ما رفت و آمد مى کنند و رحمت خداوند به خاطر ما بر مردم گشوده مى شود و پایان آن نیز به نام ما است، ولى یزید، مردى فاسق و شرابخوار و خونریز و متجاهر به فسق است و کسى مثل من با شخصى مثل یزید هرگز بیعت نخواهد کرد! با این حال، تا فردا صبح صبر کنید و در کار خود تأمل نمایید؛ من نیز تأمل خواهم کرد .
امام پس از این گفتار از منزل ولید خارج شدند .
صبحگاهان، امام- علیه السلام- از منزل بیرون آمدند و در راه با مروان ملاقات کردند .
مروان گفت: یا ابا عبدالله! من خیرخواه تو هستم؛ نصیحت مرا گوش کن تا سعادتمند شوى! امام پاسخ دادند: نصیحتت چیست؟ بگو تا بشنوم! مروان گفت: من به تو دستور مى دهم با یزید بیعت کنى؛ چون به صلاح دنیا و آخرت توست! امام چنین فرمودند: إنا لله و إنا إلیه راجعون! الآن که امت پیغمبر، گرفتار خلیفه اى چون یزید شده، باید فاتحه اسلام را خواند! من از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که مى فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است .
در این هنگام، مروان با عصبانیت از امام جدا شد و به راه خود ادامه دادند .
با این سخنان، حسین بن على (ع) مخالفت علنى خود را با یزید بیان کردند و مبناى حرکات بعدى ایشان نیز همین فرمایشات بود؛ یعنى کوشش براى حفظ اسلام و جلوگیرى از سلطه خلیفه اى چون یزید بر شوؤن مملکت اسلامى .
 

هجرت امام حسین (ع) از مدینه به مکه و دعوت اهل کوفه از ایشان


صبح روز بعد، سوم شعبان سال 60 هجرى، محمد حنفیه، برادر امام حسین (ع) به منزل حضرت آمد و عرض کرد: برادر جان! تو از همه مردم نزد من عزیزترى و من خیرخواه تو هستم! تو، جان من، روح من، نور چشم من و بزرگ خاندان من هستى .
خداوند اطاعت تو را بر من واجب ساخته و تو را برترى داده است .
به نظر من باید هر چه مى توانى از شهرها و مراکز قدرت یزید دورى کنى و نمایندگانى را به طرف مردم بفرستى و آنان را به بیعت خودت بخوانى .
من مى ترسم که به یکى از این شهرها بروى و مردم دو دسته شوند و کار به جنگ بکشد و نخستین قربانى، تو باشى! امام پرسیدند: برادر جان! به کدام نقطه بروم؟ محمد حنفیه عرض کرد: به مکه برو و اگر اوضاع بر وفق مراد نبود، به مناطق کوهستانى برو؛ از شهرى به شهرى برو و ببین کار مردم به کجا مى انجامد! امام حسین (ع) فرمودند: برادر جان! خیرخواهى کردى و امیدوارم نظرت صائب و پیشنهادت کارساز باشد؛ ولى برادر جان، به خدا قسم، اگر هیچ پناهگاهى نیابم و یار و یاورى نداشته باشم، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد! محمد حنفیه گریست و امام نیز با او به گریه افتادند .
سپس امام فرمودند: برادر جان؛ خدا به تو جزاى خیر دهد! من اکنون با برادران و برادرزادگان و شیعیان خود عازم مکه هستم و مانعى ندارد که تو در مدینه بمانى و مسائل و رویدادهاى اینجا را به من اطلاع بدهى! سپس کاغذ و دوات طلبیدند و این وصیت نامه را براى محمد حنفیه نگاشتند: بسم الله الرحمن الرحیم، این وصیتى است از طرف حسین بن على بن ابى طالب به برادرش محمد، معروف به ابن حنفیه .
حسین بن على گواهى مى دهد که معبودى جز خداوند نیست .
او یکتا و بى شریک است و گواهى مى دهد که محمد،- صلى الله علیه وآله- بنده و رسول اوست که از جانب حق تعالى پیام حق را آورده است و گواهى مى دهد که بهشت و جهنم حق است و ساعت قیامت بیقین فرا خواهد رسید و خداوند هر که را که در قبر باشد، برانگیخته خواهد کرد .
به هیچ وجه من به خاطر تفریح و تفرج، و یا به جهت استکبار، خودبزرگ بینى، فساد در زمین و ستمکارى خروج نکردم؛ بلکه تنها هدفم این است که خرابیهایى را که در امت جدم محمد- صلى الله علیه وآله- پدید آمده است اصلاح کنم .
من مى خواهم امر به معروف کنم و از منکر و بدى نهى نمایم .
به سیره و روش جدم رسول خدا (ص) و پدرم على بن ابى طالب- علیه السلام- عمل نمایم .
پس هر کس حرف مرا بپذیرد و به قبول حق قبول کند، خداوند سزاوارتر به حق است (و پاداشش با اوست) و هر که با من مخالفت کند، من صبر مى کنم تا خداوند بین من و او به حق حکم کند که او احکم الحاکمین است .
اى برادر این سفارش من به توست اى برادر جز به نیروى خداوند توفیق نخواهم یافت؛ تنها به او توکل مى کنم و فقط به درگاه او انابه مى نمایم، والسلام علیک و على من اتبع الهدى و لا حول و لا قوة إلا بالله العلى العظیم .
فرزند پیامبر، در دل شب و در حالى که این آیه را تلاوت مى فرمود، از مدینه خارج شد: فخرج منها خائفا یترقب: موسى از شهر خارج شد در حالى که مى ترسید و انتظار داشت او را تعقیب کنند (سوره قصص، آیه 21( این آیه جمله اى است که حضرت موسى (ع) هنگام خروج از شهر و فرار از چنگ فرعونیان بر زبان راند .
ابا عبدالله الحسین (ع) بقیه ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذى قعده را در مکه ماندند .
افراد و شخصیتهاى گوناگون، (چه کسانى که در مکه با حضرت ملاقات مى کردند و چه آنان که در بین راه یا در مدینه با ایشان گفت گو مى نمودند) پیشنهاد مى کردند ایشان در مکه بمانند و بعضى مایل بودند آن جناب با حکومت مرکزى مصالحه نماید؛ ولى فرزند رسول خدا (ص) پاسخش این بود: من از طرف رسول خدا (ص) مأموریتى دارم که باید انجام بدهم! این سخنان و سخنانى که امام در مدینه، عدم بیعت با یزید و اعلام برائت از حکومت وى بیان کرده بودند، مبین این مطلب است که ابا عبدالله (ع) حاضر بودند هر بهایى را براى رسیدن به مقصود خود بپردازند و در این راه از هیچ حادثه اى بیم نداشتند و بلکه حرکات ایشان بر طبق یک نقشه از پیش طراحى شده بود .
اهل کوفه از ورود امام حسین (ع) به مکه و امتناع حضرت از بیعت با یزید فاسق باخبر شدند و در منزل یکى از سرشناسان کوفه به نام سلیمان بن صرد خزاعى از (یاران امیرالمؤمنین، على (ع)) اجتماع کردند .
سلیمان در منزل سخنانى بدین شرح بیان کرد: اى شیعیان! همه شنیده اید که معاویه مرد و پسرش یزید به جاى او نشست و نیز مى دانید که حسین بن على (ع) با او مخالفت کرده و از دست آنان گریخته و به خانه خدا پناه آورده است .
شما شیعه پدر او هستید و حسین (ع) امروز به یارى و مساعدت شما نیاز دارد .
اگر یقین دارید که او را یارى مى کنید و با دشمنان او مى جنگید، آمادگى خود را کتبا به اطلاع او برسانید و اگر مى ترسید که سستى کنید و یاریش نکنید، او را به حال خود بگذارید و فریبش ندهید! سلیمان بخوبى روحیه مردم کوفه را مى دانست؛ مردمى که از یارى امام حسن مجتبى (ع) دست برداشتند و او را در مقابل لشکر معاویه رها کردندو شهرى که محل شهادت على (ع) است .
او آگاه بود که وعده یارى آنان قابل اعتماد نیست و نه تنها او، بلکه بسیارى از مردم مکه و مدینه نیز بر این مطلب آگاهى کامل داشتند .
اهل کوفه در طى چند مرحله، نامه هایى که هر یک حاوى امضاهاى متعددى بود، به امام حسین (ع) نوشتند و در آن نامه ها از حکومت یزید ابراز انزجار کردند و از حسین بن على (ع) خواستند به کوفه آمده، زمام امور را در دست گیرد .
با وجود اینکه حدود 150 نامه به دست آن حضرت رسیده بود، ولى ایشان هیچ اقدامى نکردند .
سیل نامه ها سرازیر بود تا آنکه بنا به بعضى نقلها، حدود 12 هزار نامه به امام رسید .
محتواى بعضى از نامه ها چنین بود: 1- بسم الله الرحمن الرحیم، به حسین بن على (ع) از شیعیان مؤمن و مسلمان او .
اما بعد؛ بشتاب! بشتاب که مردم منتظر تو هستند و به شخص دیگرى نظر ندارند .
بشتاب! بشتاب! والسلام علیک! 2- اما بعد؛ بستانها سرسبز است و میوه ها رسیده .
اگر مى خواهى، وارد کوفه شو که در این صورت بر لشکر آماده اى وارد شده اى! 3- .
.
.
نعمان بن بشیر، والى کوفه در قصر است، ولى ما به نماز جمعه و جماعت او حاضر نمى شویم و روزهاى عید با او به مصلى نمى رویم .
اگر بشنویم که به سوى ما مى آیى، او را از کوفه بیرون مى کنیم و روانه شام خواهیم کرد .
کثرت نامه ها سبب شد که ابا عبدالله (ع) به دعوت عمومى مردم کوفه پاسخ مثبت دهند و از این به بعد، حرکت آن حضرت علیه حکومت فاسد یزید شکل دیگرى به خود مى گیرد .
پس از این دعوت عمومى، یک حرکت فراگیر مردمى مى توانست مشکلات فراوانى را براى حکومت مرکزى ایجاد کند .
این دعوت عمومى از امام (ع) مفادش این است که کوفه مى تواند پناهگاهى مطمئن براى آن حضرت باشد؛ لذا به حسب ظاهر باید اوضاع را بررسى کرد و در صورت تأیید ادعاى آنان، به کوفه رفت

 

.
بدین منظور، امام حسین (ع)، مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود به کوفه فرستادند و از او خواستند که ضمن رعایت تقوى و اصول مخفى کارى و پنهان نمودن مقصود خود از حرکت به کوفه، در صورتى که اوضاع را مناسب دید، حضرت را مطلع کند و نامه اى خطاب به مردم کوفه نوشته، به او تحویل دادند .
مسلم به عقیل از مکه حرکت کرد و روز پنجم شوال به کوفه رسید و مخفیانه وارد منزل مختار بن ابى عبیده ثقفى شد .
کوفیان بطور پنهانى به دیدار او مى آمدند و با او بیعت مى کردند و مسلم نیز نامه امام را براى آنان مى خواند .
جمعیت بیعت کنندگان به 18 هزار نفر رسید .
مسلم نیز طى نامه اى به امام گزارش داد که کوفه آماده پذیرایى از ایشان است .
کثرت رفت و آمد مردم به منزل مختار، سبب شد والى کوفه، نعمان بن بشیر به محل اختفاى مسلم پى ببرد .
او به منبر رفته، مردم را از مخالفت با یزید برحذر داشت و گفت: من با کسى که به جنگ من نیامده باشد، کارى ندارم؛ ولى اگر در مقابل من بایستید و از فرمان خلیفه خود، (یزید) سرپیچى کنید، تا زمانى که دسته شمشیر در دست من است با شما جنگ خواهم کرد! عده اى از اطرافیان نعمان از وى خواستند که هر چه زودتر در مقابل این موج توفنده، سلاح به دست گیرد و کوفیان را بشدت سرکوب کند تا حرکت آنان در نطفه خفه شود؛ ولى نعمان بن بشیر این رأى را نپذیرفت .
این عده نیز یزید را از ورود مسلم به کوفه و بیعت مردم با او مطلع ساختند و خاطرنشان کردند که نعمان بن بشیر از مقابله با مردم طفره مى رود .
یزید پس از اطلاع از ماجرا، نعمان را عزل کرد و عبیدالله بن زیاد را که در آن زمان والى شهر بصره بود، با حفظ سمت، به ولایت کوفه منصوب کرد .
این مرد خشن و سفاک مأموریت داشت مسلم رادستگیر کند و قیام را سرکوب نماید .
دعوت امام حسین- علیه السلام- منحصر به مردم کوفه نبود، بلکه طى نامه هایى به سران بصره از آنان نیز استمداد جستند .
غلام آن حضرت، سلیمان، دو نامه را براى یزید بن مسعود نهشلى و منذر بن جارود به بصره برد که امام تقاضاى کمک خود را از این دو بزرگ بصره در آن نامه ها مطرح کرده بودند .
یزید بن مسعود، قبیله بنى تمیم را با سخنان شورانگیز خود تهییج کرد و آنان را آماده یارى امام نمود .
سپس به ایشان نامه اى نوشت و وفادارى خود و افرادش را اعلام نمود .
حضرت پس از خواندن نامه او بسیار خوشحال شدند و فرمودند: خداوند تو را در روز هولناک و وحشت آور قیامت ایمن دارد و تو را عزیز کند و در روزى که فشار تشنگى بسیار شدید است، تو را سیراب سازد! متأسفانه یزید بن مسعود پیش از حرکت به سمت امام (ع)، خبر شهادت آن حضرت را شنید و بسیار متأثر شد، اما منذر بن جارود که دخترش همسر عبیدالله زیاد بود، غلام را به همراه نامه تسلیم ابن زیاد کرد .
او نیز غلام را به قتل رساند و طى سخنانى مردم را از هر نوع مخالفتى برحذر داشت و راهى کوفه شد .
عبیدالله پس از آنکه به کوفه نزدیک شد، توقف کرد تا هوا تاریک شود .
اول شب، در حالى که عمامه سیاهى بر سر و بر چهره پوشش داشت، در تاریکى وارد کوفه شد .
مردم که انتظار ورود امام حسین (ع) را داشتند، گمان کردند او حسین بن على (ع) است؛ لذا بسیار شاد شدند .
ولى بعد از اینکه به او نزدیک شدند، او را شناختند .
ابن زیاد شب را در کاخ ماند و منتظر صبح شد .
صبحگاهان عبیدالله به منبر رفت و به مردم اطلاع داد که به عنوان امیر کوفه منصوب شده است و از آنان خواست تا از مسلم دورى کنند و به او بپیوندند .
مسلم بن عقیل نیز پس از شنیدن خبر ورود عبیدالله به کوفه، از منزل مختار خارج شد و به منزل هانى بن عروه وارد شد .
هانى بن عروه، رئیس قبیله مراد و از اعیان و اشراف کوفه بود و از نفوذ فراوانى در بین افراد قبیله خود و سایر هم پیمانانش برخوردار بود .
عبیدالله اشخاصى را براى یافتن محل اختفاى مسلم به اطراف فرستاد .
یکى از غلامان او به نام معقل از طرف عبیدالله مأموریت یافت تا بظاهر با مسلم بیعت کند و بدین منظور، ابن زیاد سه هزار درهم به او داد تا این مبلغ را به مسلم بپردازد و اعتماد او را کاملا جلب نماید .
وى ابتدا موفق به جلب اعتماد مسلم بن عوسجه اسدى شد و از این طریق، به خانه هانى بن عروه راه یافت .
بنابراین، محل اختفاى مسلم براى عبیدالله برملا شده بود .
ابن زیاد انتظار داشت همه اعیان و اشراف کوفه از او حمایت کنند؛ ولى در میان آنان هانى بن عروه را نمى دید .
او مدتى بود که به دیدار عبیدالله نیامده بود .
اطرافیان امیر کوفه به او گفتند: شنیده ایم هانى مریض است و بدین جهت به دیدار شما نیامده است .
.
عبیدالله گفت: ولى من شنیده ام حالش خوب شده و هر روز جلو در خانه مى نشیند .
نزد او بروید و بگویید اگر مریض است و به دیدار ما نمى آید، ما به دیدار او خواهیم رفت .
فرستادگان ابن زیاد به منزل هانى رفتند و پیام عبیدالله را به او رساندند، سپس به وى اطمینان دادند که از جانب ابن زیاد هیچ خطرى متوجه وى نخواهد شد و او را به کاخ ابن زیاد آوردند .
همین که چشم عبیدالله به هانى افتاد، گفت: خائن با پاى خودش آمد! من زندگى او را مى خواستم؛ ولى او مرگ مرا مى طلبید! سپس او را بشدت توبیخ کرد و از او خواست مسلم بن عقیل را تحویل دهد .
هانى مطلب را بشدت انکار مى کرد؛ اما با آمدن معقل، جاسوس ابن زیاد، دانست که راز او فاش شده است .
عبیدالله مجددا از هانى خواست که مسلم را تحویل دهد؛ ولى او حاضر نشد میهمانى را که به او پناه آورده، به دشمن بسپارد .
عبیدالله، هانى را بشدت مضروب کرد و در یکى از اتاقهاى کاخ حبس نمود .
خبر ورود هانى به کاخ، به گوش اطرافیانش رسید و حدس زدند خطر، جان او را تهدید مى کند .
لذا به کاخ هجوم آوردند و از عبیدالله خواستند تا واقعیت را بازگو کند .
شریح قاضى نیز به بام دارالاماره رفت و به مردم اطلاع داد که هانى متفرق کرد .
زنده است و بدون آنکه تفصیل واقعه را بیان کند، مردم را فریفت و آنان را قیام مسلم بن عقیل - چون خبر دستگیر شدن هانى بن عروه به مسلم رسید، با یارانش خروج کرد و به دنبال آن، کوفه درگیر جنگ شد .
عبیدالله که خود را در خطر مى دید، دست به دسیسه زد .
اعیان و اشراف کوفه به دستور او بین مردم شایعه پراکنى نموده، به مردم گفتند: لشکر عظیمى از طرف شام مى آید تا حرکت شما را سرکوب کند! با این فریب و حیله، کوفیان سست عنصر، مسلم را رها کردند .
او در حالى روز را به شب رساند که تنها ده نفر با او مانده بودند و چون نماز را در مسجد اقامه کرد، آن ده نفر نیز رفته بودند .
پس از آن، تنها و بى کس در کوچه هاى شهر مى گشت تا آنکه پیرزنى او را دید و پناهش داد .
ولى پسر آن زن مأموران عبیدالله را از محل اختفاى او آگاه کرد .
سربازان حکومتى بى درنگ خانه پیرزن را محاصره کردند و از مسلم خواستند خود را تسلیم کند .
او نیز زره پوشید و بر اسب خود سوار شد .
با سربازان جنگید و پس از آنکه عده اى را کشت، براثر خستگى و جراحت، از اسب بر زمین افتاد و دستگیر شد .
به دستور ابن زیاد، مسلم را به بام دارالاماره بردند و او را به قتل رساندند .
تاریخ شهادت وى را نهم ذى حجه سال 60 هجرى قمرى ذکر کرده اند .
پس از آن، عبیدالله هانى بن عروه را نیز به شهادت رسانید .
حرکت امام حسین (ع) از مکه به سمت عراق - یزید بن معاویه عده اى از مأموران خود را به مکه فرستاد و از آنان خواست که امام (ع) را ترور کنند و اگر کار به جنگ کشید با امام بجنگند .
امام حسین (ع) که از این توطئه آگاهى یافته بودند، بنا به قول مشهور، روز هشتم ذى حجه، (یعنى یک روز پیش از به شهادت رسیدن مسلم به عقیل)، مکه را ترک کردند .
بسیارى از مردم، حضرت را از رفتن به کوفه منع مى کردند و آنان را مردمى غیر قابل اعتماد مى دانستند .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( یکشنبه 85/10/24 :: ساعت 6:58 عصر )


>> بازدید امروز: 9
>> بازدید دیروز: 52
>> مجموع بازدیدها: 258150
» درباره من

کجایند مردان بی ادعا؟
سلمان
نوکر و خادم شهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداء

» پیوندهای روزانه

[232]
بسیجی شهید محمد عبدی [299]
کجایند مردان بی ادعا؟ [253]
[183]
[آرشیو(4)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
کجایند مردان بی ادعا؟[183] .
» آرشیو مطالب
خرداد ماه 1387
اردیبهشت ماه 1387
فروردین ماه 1387
اسفند ماه 1386
بهمن ماه 1386
دی ماه 1386
آذر ماه 1386
آبان ماه 1386
مهر ماه 1386
شهریور ماه 1386
مرداد ماه 1386
تیر ماه 1386
اردیبهشت ماه 1386
فروردین ماه 1386
بهمن ماه 1385
دی ماه 1385
آدر ماه 1385
تیر ماه 1387
تیر ماه 1387
مردادماه 1387
شهریور ماه1387
مهر ماه 1387
خرداد ماه 1388
البرادعی:کاملا تحت تأثیر شخصیت آیت الله خامنه ای قرار گرفتم
مرداد ماه 1388
فروردین 1389

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
بندیر
شب و تنهایی عشق
یادداشتها و برداشتها
فطرس
نور
پنجره چهارمی ها
Manna
دانلود download امپراطور دریا بازی موبایل نرم افزار کرک کد لینک
شهدای استان خراسان
گلی از بهشت
تبادل لینک وافزایش بازدید
دست نوشته
((( ب ا ح ا ل ه)))
خط بارون
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
اس ام اس طنز بدو بیا بخون
همیشه منتظرت هستم ، ای عدل وعده داده شده...
عاشق دلباخته
یا زهرا(س)
ESPERANCE
غریب روزگار یوسف زهرا
حـــکــمـــت آ بــــاد
راهنما
افرایش صدای گوشی+راه کسب درآمد از اینترنت+عکس بازیگران خانم خارج
همه چیز...
یا زهرا (س) مدد
صعصعه
● باد صبا ●
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
باران
دل ها تنها به یاد خدا آرام می گیرد
عشق بی همتا
Media Center
عمومی
یادداشت های یه آسمونی
بیاوببین...!‏
امیر
تا پرواز....
عهد ولایت
شادی(زمزمه های دلتنگی)
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
بروز ترین و بزرگترین و بهترین مرجع رپ فارسی
ترفندهای کامپیوتر
MAKHo0oF gr0ups
داستان و راه های توحید جویان بزرگ
نـو ر و ز
شهید ابراهیم کشاورز
آسمان آفتابی
وبلاگ رسمی امپراطور دریا
ღღღعاشقونهღღღ
اس ام اس و مطالب طنز و عکس‏های متحرک
خدای که به ما لبخند میزد
خورشید بی غروب
دوست دارم تو تنها ارزویم باشی
سلمان
شهید محمد عبدی
فریاد دل
ساجدین
جستجوگران نور
کوثر
راویان نور
کلوب
دکتر احمدی نژاد
تبیان
شاهد
عکس
امام خمینی
ایراپیک
ایرایپک 1
گلخانه
وبگذار
بانک صوت وفیلم
آرماگدون
نخلستان
حاج حمید
کانون وبلاگ نویسان مذهبی
3 نقطه
شیعیان
صلوات
شبکه اول
حسینیه
شهید آوینی
همبلاگی
مرکز دانلود نوحه ایران
زیباترین وبلاگهای روز
امتداد
آفتاب
خبرگزاری فارس
امام حسین
مرحوم آغاسی
بچه های اهل قلم
پارس قرآن
لبیک
پشتیبان شبکه
آپلود تصاویر
یاسین
حامیان دکتر احمدی نژاد
دولت عشق

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان











































































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب