بسم رب المهدی (عج)
زمزمه ای با شاهدان غیبت کبری..
سلامّ علی ال یاسین.سلام بر شهیدان، سلام بر پرستوهای عاشق و کبوتران حرم و سربازان مهدی(عج) و یاران حسین(ع) و فرزندان فاطمه(س).
سلام ما بر شما، که همگی تان در دادگاه انصاف به جرم بی وفایی محکومید و در حساس ترین لحظات، سکوت کرده اید و سر از خاک بر نمی آورید و ندای آسمانیتان دیگر به گوش نمی رسد.
سلام بر شما که چه آسوده آرمیده اید و چقدر زیبا ما را می نگرید. همیشه به حال شما غبطه خورده ام. بگویید چه کرده اید که این گونه نزد خدا عزت یافته اید.
سلام بر شما که هر آینه با نیش خنده های خود مرا در کوچه های غمبار و غربت عذاب می دهید(و چه عذاب لذت بخشی).
چه عشق زیبایی دارید. چه قدر محبوبید. نمیدانم به چه جرمی متهم هستم؟
چرا در این دنیا مانده ام؟ آیا می گویید که: "معرفت نداری؟" همین طور است.اما چقدر باید التماس کنم؟چه قدر باید گریه کنم؟ چرا دیگر سراغی از من نمی گیرید؟
امیر!(1) تو که تازه از سفر آمده ای، چرا به من سر نمی زنی؟ به خدا دلم برای نگاهی دوباره از سوی تو، خیلی تنگ شده است. میدانی هر وقت به تو می نگریستم قلبم می لرزید. چون می دانستم به سربازی از خیل لشکریان او می نگرم.
درست مثل عکس امام(ره). هر گاه دلم تنگ آقا می شود به عکس امام(ره) می نگرم.
راستی! امیر بگو. از جمال آقا برایم بگو. آیا او درد دلهای مرا گوش می دهد؟
تمیرجان! بیا و برای من نزد او حرف بزن، از بدیهایم بگو، اما بگو که او اشتباه کرده است. بگو که او هم شما را دوست دارد. به آقایم بگو اگر اجازه دهد هر آینه جانم را قربانی اش می کنم.
وای بر من! که او را ندیده ام. آخر این شیعه بودن به چه دردی می خورد، چرا من نتوانسته ام او را یاری کنم؟ آه! میدانم چرا. جوابش را می دانم...