شیعه بودن سخت است برادر
سید علیرضا حسینی عارف
آمده بودند تا امامشان را ببینند. از راهی دور و با مشقتی فراوان. خادم بیت پرسید: «بگویم چه کسانی آمدهاند؟» ـ بگو جمعی از شیعیانتان به زیارت آمدهاند.
خادم رفت، و شاید پاسخی که آورد برای آنان ـ و شاید برای ما و همه کسانی که آن را شنیدهاند ـ سنگین بود: «امام گفتند شما که شیعه ما نیستید!» ... و کمی طول کشید تا آنان فهمیدند که حداکثر می توانند خود را «محب اهل بیت» بدانند نه شیعه آنان.
***
معاویه، آب را که گرفت تصور کرد که جنگ را برده است. پس دستور داد که نگذارند قطره ای از آن به کام تشنه یاران علی برسد. اما در آن سو، فاتح خیبر شمشیر به دست داشت و خطبهای آتشین بر لب. جنگ مغلوبه شد و آب به دست سپاه عراق افتاد. معاویه این بار اندیشید که جنگ را تمام و کمال باخته است؛ چرا که علی نخواهد گذاشت که لبان تشنه سپاهیانش با آب شریعه نمناک شود. عمرو عاص، اما، او را از خطایش آگاه ساخت: «آن علی که من می شناسم، کسی نیست که تو و لشگریانت را تشنه گذارد.» علی میتوانست مهار آب را بگیرد و اسب «قدرت» را بتازاند. اما مرام او این نبود که به قیمت پایمال کردن اخلاق و فتوت، قدرت دنیا را بگیرد؛ حتی اگر یک سوی آن قدرت، در هند و قفقاز باشد و سوی دیگر آن در مرزهای روم و اندلس.
اولین بار که صدق داستان اول را از عمق وجود فهمیدم، و فهمیدم که خودم و هزاران هزار مثل خودم که ادعای شیعه بودنمان بلند است و خود را «پیرو علی و آل علی» می دانیم، در واقع شیعه نیستیم، زمانی بود که دیدم، اخبار و عکسهای ازدواج شرعی و قانونی یک سیاستمدار ـ که هیچگاه با مواضع و افکارش موافق نبودم ـ وسیله ای برای استفاده سیاسی رقیب شده است و ... در گیر و دار روزهای طولانی جنگ صفین، «ابن عباس» به دنبال فرمانده می گشت. عاقبت او را در گوشه ای از خیمه گاه پیدا کرد در حالی که وصلهای بر وصلههای پر شمار کفش کهنه اش اضافه میکرد. وقتی ابن عباس با التهاب از حکومت و سیاست گفت تا شاید فرمانده را به تلاشی مضاعف برای دستیابی به قدرت ترغیب کند، علی سرش را بلند کرد، کفش کهنه اش را نشان او داد و پرسید: «به نظر تو این کفش چند میارزد؟»
ـ هیچ!
و فرمانده برای ابن عباس روشن کرد قدرتی که برخی اینقدر حرص و جوشش را می خورند، از آن کفش پر پینه هم بی ارزش تر است؛ مگر آنکه ...
****
آمده بود، نگران و هراسان. شرم مانعش میشد که حرفش را بزند. و از دیگر سو، ترس از عذاب آن جهانی ، امانش را بریده بود. عاقبت دل به دریا زد و مهر از رازش برگشود: «گناهی بزرگ کردهام. پاکم کن.» و امام می دانست که پاک کردن او آسان نیست.
ـ برو، شاید اشتباه کردهای.
و رفت، اما ندامت خواب از چشمانش ربوده بود. فردا، دوباره آمد و تقاضای دیروز را تکرار کرد، و جواب دیروز را شنید. هر چه باشد علی، خلیفه خدا است... و خلیفه باید صفات خلیفه گذار را داشته باشد. و یکی از این صفات «پرده پوشی» است.
و این پرده پوشی تا روز سوم هم ادامه یافت؛ روزی که جوان پشیمان دوباره باز آمد، با چشمانی سرخ از بی خوابی، و وجدانی در غلیان و جوشش از بیم و نگرانی.
****
و تو خود برای قضاوت کافی هستی... کدامین ما شیعهایم؟ و کدامیک از ما بر تعریف و تماشای فحشایی که نقل ناخوانده محافل و شیرینی شیطانی مجالسمان بود چشم بستیم؟
کدامینِ ما شیعهایم؟ و کدامیک از ما از آنچه که به جوانی مسلمان نسبت داده شده بود «پرده پوشی» کردیم؟ و تو خود قضاوت کن... آیا ما شیعهایم و پیرو علی و آل علی؟
نه! ما حداکثر میتوانیم خود را «محب» اهل بیت بدانیم!.. شیعه بودن سخت است برادر...