گم شده من کجاست؟ |
|
یک مورد از کرامات مربوط به چند نفری است که ادعای عرفانی داشتند و اذعان میکردند با امام زمان (ع) ارتباط دارند. برخی از مسؤولین مملکت پس از شنیدن این ماجرا معتقد بودند باید این قضیه روشن شود. اگر اینها ادعای دروغ میکنند موضوع گفته شود تا کسی به انحراف و یا اشتباه نیفتد. با وساطت دو تن از مسئولین کشور به این چند نفر اجازه ملاقات با امام داده شد. ایشان در همان وهله اول پی به ریاکاری آنان بردند و با اشرافی که داشتند، برای روشن شدن موضوع برای دیگران، از آنها سه سؤال کردند و فرمودند که اگر شما با امام زمان (ع) ارتباط دارید پاسخ این سؤالات را از حضرت گرفته و برای من بیاورید.
اولا: از حضرت سؤال کنید که این عکسی که من در منزل دارم و عکس مورد علاقه من نیز میباشد، تصویر کیست؟
ثانیا: از حضرت بپرسید رابطه حادث با قدیم (یک مسأله علمی است) چیست؟ ثالثا: من چیزی گم کردهام، مدتهاست که دنبالش میگردم، از حضرت بپرسید گم شده من کجاست؟ آن افراد که ادعای ارتباط با امام زمان (عج) را داشتند پس از مدتی از پاسخگویی به سؤالات امام اظهار عجز کردند و مشخص شد که افراد صالحی نبودهاند.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی شهید آوینی
شهید سید مرتضی آوینی
وجود امام خمینی و برکات آن را تنها کسانی میتوانند حقیقتاً درک کنند که در جستجوی تاریخ تحول باطنی انسان بر کره زمین که خاستگاه تحولات ظاهری اجتماعی و اقتصادی و سیاسی حیات او نیز هست – به تاریخ انبیاء رجوع میکنند. هم آنانند که در وصف امام خمینی میگویند:«او بتشکنی دیگر از تبار ابراهیم بود». و یا برای شیوهی مبارزه او در برابر دشمنان انقلاب اسلامی به واقعهی کربلا بازمیگردند. خود او هم حتی یک بار نشد که برای تبیین افعال و سیاستهای خویش، مردم را به تاریخهای مصطلح رجوع دهد.
حتی برای یکبار نگفت که «من آمدهام تا ایران را به توسعه اقتصادی برسانم». او خود را برای «احیاء حیاط باطنی بشر» مکلف میدانست و میفرمود که چون باطن انسان حیات یابد، امور مربوط به دنیای او هم اصلاح میشود و این لفظ «اصلاح» نیز با غایت تاریخهای تمدن از اصلاح، فقط مشترک لفظی است. مسلمانان به قدرت اقتصادی و تسلیحاتی نیز دست خواهند یافت.
اما این امر مسلماً موکول و مسبوق به یک تحول نفسی» است که امام خمینی برای آن قیام کرده بود و به آن هم رسیده، و بیرودربایستی، همهی تحولات تاریخی دههی شصت هجری و دههی هشتاد میلادی و دههی اول قرن پانزدهم هجری قمری، معلول همین علت یگانه است قیام امام خمینی و پیروزی انقلاب اسلامی...... شهید سید مرتضی آوینی
منبع: کتابی امام در آئینه شهیدان صفحه 4
باران رحمت
شهید زهره بنیانیان
خدایا اکنون که جوانههای آگاهی یکی پس از دیگری میشکفند و هر روز ابعاد وسیعتری مییابند و غنچههای نشکفته وجود جوانان ما به دنبال هم پرپر میشوند و بر خاک میریزند، روزی نیست که خبر شهادت گروهی از عزیزانمان را نشنویم.اکنون ثار شهیدانمان شب و روز بالای سرمان ضجه میزنند و از ما انتقام خونشان را میخواهند.
اکنون هزاران دست برای بازگرداندنمان و هزاران مغز برای متوقف کردنمان و هزاران دسیسه برای منحرف کردنمان از مسیر اصلی در کارند، که اگر نمیتوانند بازمان دارند لااقل منحرفمان کنند. و اکنون که ماه خون فرا میرسد ماهی که رسوا کننده ستمگران است و نمایشدهنده تمام شاهکارهای خلقت، خدایا، یاریمان کن تا در راهی که آغاز شده است تا آنجا که در توان داریم تلاش کنیم.
خدایا توانائیمان ده که کلام تو را، قرآن تو را، تنها کتابی که از 14 قرن پیش تاکنون و تا آخر بشریت، رهنمای خلق برای رستگاری بوده و هست، و تنها محرک آنها برای قیام در برابر ظلم و مبارزه با استضعفاف و استکبار و تنها نجات بخششان و تنها مایه امیدشان که هرچه میکشیم و هرچه بروزمان آمده از نفهمیدن و نشناختن هم اوست، خدایا ما را توفیق ده کلامت را دریابیم ما را که نسبت به آیات کور و کریم و بر قلبهایمان مهر زدهاند و از پشت رومان پردههائی نامرئی کشیدهاند، تا کلامت را نبینیم و پیامت را نشنویم و تو را به قلب درنیابیم خدایا، پردهها را بدر و پرتوی از انوار تابناک سخنانت بر مغزمان بتابان و با نورش چشمانمان را بینائیبخش و با بینائیش راه را بنمایان.
خدایا اکنون که محرم آغاز میشود ماهی که زمان عمل کردن شناختهائی است که در ماه رمضان دادیمان و ثبوت ابوحمزه سحرمان که اللهم اجعل موتی قتلاً فی سبیلک و علی مه رسولک و ماه شناختن دشمن و دوست و ماه رسوا شدن همه مدعیان عبودیت تو و ماه زدن داغ ننگ و رسوائی بر پیشانی ظالمین و ماه لرزیدن پایههای حکومت یزید و یزیدیان، ما را توفیق مبارزه بیامان عطا کن و قلبمان را از کینه دشمنان امانساز که یزید زمان علیاصغرهامان را نیز به قتلگاه برده است.
خدایا، این ننگ را بر ما مپسند که نسبت به وقایع بیتفاوت باشیم : پس امه سمعت بذالک فرضیت به و یا آنچنان سرمان را در قرآن فرو ببریم که هدف اساسی قرآن را از یاد ببریم که باز بقول او وقتی در صحنه نیستی هرکجا میخواهی باش چه به شراب نشسته باشی یا به نماز، هردو یکی است. خدایا، در این ماه که ماه مشخص شدن چهرههای دشمن و دوست و منافق است، ماهی که مرحله ثبوت تمام ادعاهایمان که یا اباعبدالله انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الی یوم القیمه. ما را رسوا مکن بتو پناه میبریم از ابراز کثافتبار توجیه، که برای شانه خالی کردن از زیر بار هر مسئولیتی توجیهی شرعی و عرفی داریم.
خدایا، نگذار نقاب منافق و بیطرف بر چهرهمان افتد و در این هنگامهی جنگ حسین را تنها گذاریم که این از یزید بدتر است و جایگاه اسفلالسافلین است و بئس المصیر. خدایا بما توفیق زندگی کردن عطا کن که بزرگ شهید آموختمان که زندگی جز عقیده و پیکار در راه آن نیست.و جز این هرچه هست بیهوده است و همه خسران، خدایا ما را از خاسران قرار مده که الان ان حزب الشیطان هم الخاسرون.
خدایا، ما را بینش و شناخت عطا کن و از دسیسههای دشمن آگاهمان ساز، و استوار بر جای بدارمان، و لحظهای غفلت بر ما مپسند که زعیم فرمود: اگر لحظهای سستی ورزیم و از پای بنشینیم چنان ضربهای خواهیم خورد که تا ابد سر بلند نتوانیم کرد.
ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین. پروردگارا، باران رحمت صبر خود را بر ما بریز و گامهای خسته ما را نیرو و استواری و پایداری بخش و ما را بر این قوم ستمگر و چپاولگر یاری ده، تا هلاکشان سازیم.
چهره مقدس و ملکـوتى فاطمه زهرا علیهاالسلام در تاریخ اسلام آنقدر تابناک و روشـن است که چنـدان به تحقیق و بـررسـى نیاز نـدارد، اما با تـوجه به ایام شهادت آن بزرگوار شایسته است اندکى درباره فضایل حضـرتـش گفتگـو کنیـم. بـر ایـن اسـاس، به سـراغ روایات نـورانـى معصـومان علیهم السلام مـىرویـم تا بـا مقام و جایگاه آن حضـرت در قیامت آشنا شویم.
کیفیت برانگیخته شدن
برانگیخته شـدن و رستاخیز از لحظات بسیار سخت و وحشتناک آینـده بشر است، زمانى که معصـومین علیهمالسلام همـواره بدان مىاندیشند و گاه از خوف آن بیهوش مىشدند. فاطمه صلوات الله علیها نیز چنیـن بود و بیشتر به آن زمان مـىاندیشید.
فکر زنده شدن، عریان بـودن انسانها در قیامت، عرضه شـدن به محضـر عدل الهى و... او را در انـدوه فـرو مـىبـرد. امیـرمـومنـان علـى علیه السلام مـىفـرمـایند:
"روزى پیامبر خـدا صلی الله علیه و آله بـر فاطمه علیهاالسلام وارد شـد و او را انـدوهناک یـافت. فـرمـود: دختـرم! چـرا انـدوهگینى؟
فاطمه علیهاالسلام پاسخ داد: پدر جان! یاد قیامت و برهنه محشـور شدن مردم در آن روز، رنجم مىدهد.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمـود: آرى دخترم! آن روز، روز بزرگـى است. اما جبرئیل از سوى خداوند برایم خبر آورد مـن اولین کسى هستم که برانگیخته مىشـوم. سپس ابراهیـم و آنگاه همسرت على بـن ابىطالب. پـس از آن، خـداونـد جبـرئیل را همـراه هفتاد هزار فـرشته به سـوى تـو مىفرستد. وى هفت گنبد از نـور بر فراز آرامگاهت برقرار مىسازد.
آنگـاه اسـرافیل لبـاسهاى بهشتـى بـرایت مـىآورد و تـو آنها را مـىپـوشـى. فـرشته دیگرى به نام زوقائیل مرکبـى از نـور بـرایت مىآورد که مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست. تـو بر آن مرکب سـوار مىشـوى و زوقائیل آن را هدایت مـىکنـد. در ایـن حال هفتاد هزار فرشته با پرچمهاى تسبیح پیشاپیـش تـو راه مىروند.
اندکـى که رفتـى، هفتاد هزار حـورالعیـن در حالى که شادمانند و دیدارت را به یکـدیگر بشارت مىدهند، به استقبالت مـىشتابند. به دست هر یک از حـوریان منقلـى از نـور است که بـوى عود از آن بـرمىخیزد... آنها در طرف راستت قرار گرفته، همراهت حرکت مـىکنند.
هنگامـى که به همان انـدازه از آرامگاهت دور شـدى، مریـم دختـر عمران همراه هفتاد هزار حـورالعیـن به استقبالت مـىآید و بر تـو سلام مىگـوید. آنها سمت چپت قرار مىگیرند و همراهت حرکت مىکنند. آنگـاه مادرت خـدیجه، اولیـن زنـى که به خـدا و رسـول او ایمان آورد، همراه هفتاد هزار فرشته که پرچمهاى تکبیر در دست دارنـد، به استقبالت مىآیند. وقتـى به جمع انسانها نزدیک شدى، حـواء با هفتاد هزار حـورالعیـن به همراه آسیه دختر مزاحـم نزدت مىآید و با تـو رهسپار مـىشـود.
حضـور فاطمه در میان مردم
فاطمه جان، هنگامى که به وسط جمعیت حاضـر در قیامت مـىرسى، کسـى از زیر عرش پـروردگار به گـونهاى که تمام مردم صدایش را بشنوند، فریاد مـىزنـد: چشمها را فـرو پوشانید و نظرها را پایین افکنید تا صـدیقه فـاطمه، دخت پیـامبـر صلی الله و علیه و آله و همـراهـانـش عبـور کننـد.
پـس در آن هنگـام هیچ کـس جز ابـراهیـم خلیل الـرحمان و علـى بـن ابـى طـالب علیهماالسلام و... به تـو نگـاه نمـىکنند.
جابربـن عبدالله انصارى نیز در حدیثى از پیامبر خدا صلى الله و علیه و آله این حضور را چنین توصیف مىکند:
روز قیامت دختـرم فاطمه بـر مرکبـى از مـرکبهاى بهشت وارد عرصه محشر مـىشـود. مهار آن مرکب از مرواریـد درخشان، چهار پایـش از زمرد سبز، دنبالهاش از مشک بهشتى و چشمانـش از یاقوت سرخ است و بر آن گنبدى از نور قرار دارد که بیرون آن از درونـش و درون آن از بیرونـش نمایان است. فضاى داخل آن گنبـد انـوار عفـو الهى و خارج آن پرتـو رحمت خـدایـى است. بر فرازش تاجـى از نـور دیـده مـىشـود که هفتاد پایه از در و یاقـوت دارد که هماننـد ستارگان درخشان نور مىافشانند.
در هر یک از دو سمت راست و چپ آن مرکب هفتاد هزار فرشته به چشـم مـىخـورد. جبرئیل مهار آن را در دست دارد و با صـداى بلند نـدا مىکند: نگاه خود فراسوى خویش گیرید و نظرها پایین افکنید. ایـن فـاطمه دختـر محمـد است که عبـور مـىکنـد. در ایـن هنگام، حتـى پیامبـران و انبیـا و صـدیقیـن و شهدا همگـى از ادب دیـده فـرو مىگیـرند تا فاطمه صلوات الله علیها عبـور مـىکنـد و در مقابل عرش پـروردگارش قرار مىگیرد.
منبرى از نور براى فاطمه علیهاالسلام
در ادامه گفتگوى پیامبر صلی الله و علیه و آله با دختر گرامىاش درباره چگـونگـى حضـور وى در عرصه قیامت، چنیـن مىخـوانیـم: سپـس منبرى از نـور برایت برقرار مـىسازنـد که هفت پله دارد و بیـن هر پلهاى تا پله دیگر صفهایـى از فرشتگان قرار گرفتهانـد که در دستشان پـرچمهاى نـور است. همچنین در طرف چپ و راست منبـر حـورالعیـن صف مـىکشنـد.
آنگاه که بر بالاى منبر قرار مىگیرى، جبرئیل مىآید و مىگـوید: اى فـاطمه! آنچه مـایلـى از خـدا بخـواه.
شکایت در دادگاه عدل الهى
اولیـن درخواست فاطمه علیهاالسلام در روز قیامت، پس از عبور از برابر خلق، شکایت از ستمگران است.
جابربـن عبـدالله انصارى از پیامبـر اکرم صلی الله علیه و آله چنیـن نقل مىکنـد: هنگامـى که فاطمه در مقابل عرش پروردگار قرار مىگیرد، خـود را از مرکب به زیر انداخته، اظهار مىدارد: الهى و سیـدى، میان من و کسـى که مرا آزرده و بـر مـن ستـم روا داشته، داورى کـن. خـدایـا! بیـن مـن و قـاتل فـرزنـدم، حکـم کن...
بر اساس روایتـى دیگر، پیامبـر اکرم صلی الله علیه و آله فرمـود: دختـرم فاطمه در حالـى که پیـراهنهاى خـونیـن در دست دارد، وارد محشـر مـىشـود. پـایهاى از پـایههـاى عرش را در دست مـىگیـرد و مـىگـوید: «یا عدل، یا جبار، احکم بینى و بیـن قاتل ولدى»؛ اى خداى عادل و غالب، بیـن مـن و قـاتل فـرزنـدم داورى کـن.
قـال:« فیحکـم لابنتـى و رب الکعبه» به خـداى کعبه سـوگنـد، به شکـایت دختـرم رسیـدگـى مـىشـود و حکـم الهى صـادر مـىگـــردد.
دیدار حسن و حسین علیهماالسلام
دومین خـواسته فاطمه علیهاالسلام در روز قیامت از خداوند چنیـن است: خدایا! حسن و حسین را به من بنمایان.
در این لحظه، امام حسـن و امام حسیـن علیهماالسلام به سوى فاطمه صلوات الله علیها مىروند، در حالـى که از رگهاى بریده حسیـن علیه السلام خـون فـوران مـىکنـد.
پیامبر خـدا صلی الله علیه و آله مىفرماید: هنگامى که به فاطمه گفته مـىشـود وارد بهشت شو، مىگـوید: هرگز وارد نمـىشـوم تا بدانـم پـس از مـن با فرزندانم چه کردند؟
به وى گفته مـىشـود: به وسط قیـامت نگـاه کـن.
پـس بدان سمت مىنگرد و فرزندش حسیـن را مىبیند که ایستاده و سر در بـدن نـدارد. دخت پیـامبـر صلی الله علیه و آله نـاله و فـریـاد سـر مـىدهـد.
فرشتگان نیز(با دیـدن ایـن منظره) ناله و فریاد بـرمـىآورنـد.
امام باقر علیه السلام مىفرماید: هنگامى که فاطمه به در بهشت مـىرسـد، به پشت سـرش مىنگرد. نـدا مـىرسـد: اى دختـر حبیب! اینک که دستـور دادهام به بهشت بروى، نگران چه هستى؟ فاطمه صلوات الله علیها جـواب مىدهد: اى پـروردگار! دوست دارم در چنیـن روزى با پذیـرش شفاعتـم، مقام و منزلتم معلوم شود.ندا مـىرسـد: اى دختر حبیبـم! برگرد و به مردم بنگر و هر که در قلبـش دوستى تو یا یکى از فرزندانت نهفته است داخل بهشت گردان.
امام صادق علیه السلام مىفرماید: حسیـن بـن على علیهماالسلام در حالى که سر مقدسـش را در دست دارد، مـىآیـد. فـاطمه علیهاالسلام بـا دیـدن ایـن منظره نـالهاى جانسـوز سر مىدهد. در ایـن لحظه، هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل و بنده مومنى نیست مگر آن که به حال او مىگرید.
در ایـن موقعیت، خداوند به خشـم آمده، به آتشـى به نام «هبهب» که هزار سال در آن دمیده شده تا سیاه گشته و هیچ آسـودگـى در آن راه نمىیابد و هیچ اندوهى از آنجا بیرون نمىرود، دستـور مـىدهد کشندگان حسیـن بـن على را برگیر و جمع کـن... آتش به فرمان پروردگار عمل کرده، همه آنها را برمىچیند...
شفـاعت بـراى دوستان اهلبیت علیهم السلام
سـومیـن درخـواست فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت از پـروردگـار، شفـاعت از دوستان و پیروان اهلبیت علیهم السلام است که مـورد قبـول حق قرار مـىگیـرد و دوستـان و پیـروانـش را مـورد شفاعت قـرار مـىدهـد. امام باقر علیه السلام مىفرماید: هنگامى که فاطمه به در بهشت مـىرسـد، به پشت سـرش مىنگرد. نـدا مـىرسـد: اى دختـر حبیب! اینک که دستـور دادهام به بهشت بروى، نگران چه هستى؟ فاطمه صلوات الله علیها جـواب مىدهد: اى پـروردگار! دوست دارم در چنیـن روزى با پذیـرش شفاعتـم، مقام و منزلتم معلوم شود.
ندا مـىرسـد: اى دختر حبیبـم! برگرد و به مردم بنگر و هر که در قلبـش دوستى تو یا یکى از فرزندانت نهفته است داخل بهشت گردان.
امام باقـر علیه السلام در روایتـى دیگـر مـىفـرمایـد: در روز قیامت بـر پیشانى هر فردى، مـومـن یا کافر نـوشته شده است. پـس به یکى از محبـان اهلبیت علیهم السلام که گنـاهـانـش زیـاد است دستـور داده مىشود به جهنـم برده شود. در آن هنگام، فاطمه علیهاالسلام میان دو چشمـش را مىخواند که نوشته شده است: دوستدار اهلبیت. پـس به خدا عرضه مىدارد: الهى و سیدى! تـو مرا فاطمه نامیدى و دوستان و فرزندانـم را به وسیله مـن از آتش دور ساختى و وعده تو حق است و هرگز وعدهات را زیر پا نمىنهى.
ندا مـىرسـد: فاطمه! راست گفتـى، مـن تـو را فاطمه نامیدم و به وسیله تـو، دوستان و پیروانت و دوستان فرزندانت و پیروانشان را از آتـش دور گردانیـدم. وعده مـن حق است و هرگز تخلف نمـىکنـم.
این که مـىبینـى دستـور دادم بندهام را به دوزخ برند، بدیـن جهت بـود که دربارهاش شفاعت کنـى و شفاعتت را بپذیـرم تا فـرشتگان، پیامبـران، رسـولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهـى یابنـد.
حال بنگر، دست هر که بر پیشانىاش «مـومـن» نـوشته شده، بگیر و به بهشت ببر.
شفاعت دوستان فاطمه از دیگران
عظمت و مقام حضـرت فاطمه صلوات الله علیها در روز قیامت چنان است که خـداونـد به خاطـر فاطمه به دوستـان آن حضـرت نیز مقام شفاعت مـىدهـد.
امام باقر علیه السلام به جابر فـرمـود: جابـر! به خـدا سـوگنـد، فاطمه علیهاالسلام با شفاعت خـود در آن روز شیعیان و دوستـانـش را از میان اهل محشـر جدا مىسازد. چنان که کبـوتر دانه خـوب را از دانه بد جدا مىکند.
هنگامى که شیعیان فاطمه همراه وى به در بهشت مـىرسند، خداوند در دلشان مـىافکند که به پشت سـر بنگـرند. وقتـى چنیـن کنند، نـدا مـىرسـد: دوستـان مـن! اکنـون که شفـاعت فـاطمه را در حق شمــا پذیرفتم، نگران چه هستید؟
آنان عرضه مـىدارنـد: پـروردگارا! ما نیز دوست داریـم در چنیـن روزى مقـام و منزلت مـا بـراى دیگـران آشکـار شود.
ندا مىرسد: دوستانـم! برگردید و بنگرید و هر که به خاطر دوستى فاطمه شما را دوست داشت و نیز هـر که به خـاطـر محبت فـاطمه به شما غذا، لباس یا آب داده و یا غیبتـى را از شما دور گردانیـده، همراه خود وارد بهشت کنید.
به سوى بهشت
حضرت فاطمه علیهاالسلام، پـس از شفاعت از دوستان خود و فرزندانـش و رسیدگى به شکایتـش در دادگاه عدل الهى به فرمان خدا، با جلال و شکـوه خاصى وارد بهشت مىشـود. پیامبـر اکرم صلوات الله علیه مـىفرمایـد: روز قیامت دخترم فاطمه در حالـى که لباسهاى اهـدایـى خـداونـد را که با آب حیات آمیخته شده، پـوشیده، محشور مـىشـود و همه مردم از مشاهده ایـن کـرامت تعجب مـىکننـد.
آنگـاه لبـاسـى از لبـاسهاى بهشت بـر وى پـوشانده مـىشـود. بر هزار حله بهشتـى براى او با خط سبز چنیـن نوشته شده است: دختر پیامبر را به بهترین شکل ممکـن و کاملترین هیبت و تمامترین کرامت و بیشتریـن بهره وارد بهشت سازیـد. پـس، فـاطمه سلام الله علیها را به فـرمـان پـروردگـار در کمـال عظمت و شکـوه، در حالى که پیرامونـش هفتاد هزار کنیز قرار گرفته، به بهشت مىبرند.
استقبال حوریان بهشتى
رسـول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه علیهاالسلام فرمـود: هنگامى که به در بهشت مىرسـى، دوازده هزار حـوریه، که تاکنـون به ملاقات کسى نرفته و نخـواهند رفت در حالـى که مشعلهاى نـورانى به دست دارنـد و بر شترانـى از نـور که جهازهایشان از طلاى زرد و یاقـوت سـرخ و مهارهایشـان از لولو و مروارید درخشان است سـوارند، به استقبالت مىشتابند.
پـس وقتى داخل بهشت شدى، بهشتیان به یکدیگر ورودت را بشارت خـواهند داد و براى شیعیانت سفرههایى از گـوهر، که بر پایههایى از نـور برقرار ساختهاند، آماده مىسازند و در حالـى که هنـوز سایر مردم گـرفتـار حسـابـرسـىانـد، آنـان از غذاهـاى بهشتـى مـىخـورنـد.
اولین سخن فاطمه در بهشت
سلمـان فـارسـى از پیـامبـر اسلام صلی الله علیه و آله چنیـن روایت کرده است:
هنگامى که فاطمه داخل بهشت مـىشـود و آنچه خـداونـد برایـش مهیا کـرده، مـىبینـد، ایـن آیه را تلاوت مـىکند:
«بسـم الله الرحمـن الـرحیـم الحمـدلله الذى اذهب عناالحزن ان ربنا لغفـور شکور الذى احلنا دارالمقامه مـن فضله لایمسنا فیها نصب ولا یمسنا فیها لغوب»؛ ستـایـش و سپـاس ویژه خـدایـى است که اندوهمان را زدود. همانا پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنـده است. پروردگارى که در سایه بخشـش خود ما را به بهشت و اقامتگاه همیشگىمان فرود آورد. مـا در آن جـا بـا رنج و ملالـى رو به رو نمـىشـویم.
نـورانـى شـدن بهشت از نـور فاطمه زهرا علیهاالسلام
ابـن شهرآشوب مىنویسد: در بسیارى از کتابها، از جمله کشف ثعلبى و فضائل ابـوالسعادات، در معناى ایـن آیه «لایـرون فیها شمسـا ولا زمهریـرا»؛ (و نمـىبیننـد در بهشت نه آفتـاب و نه سـرمایـى را) آوردهانـد که ابـن عبـاس گفت: چنـان که بهشتیان در بهشت هستنـد، ناگاه نورى مـىبینند که باغهاى بهشت را نـورانـى کرد.
اهل بهشت اظهار مـىدارند: خـدایا! تـو در کتابـى که بر پیامبرت فرستادى، فرمـودى:«لایرون فیها شمسا»؛ "بهشتیان در بهشت خورشیدى نخـواهند دید." نـدا مـىرسـد: ایـن، نـور آفتاب و ماه نیست، بلکه علـى و فاطمه از چیزى تعجب کرده و خندیدند و از نور آن دو، بهشت روشـن گردید.
زیارت انبیا از فاطمه زهرا سلام الله علیها در بهشت
آنگاه که همه انبیا و اولیاى خـدا وارد بهشت شـدند، آهنگ دیدار دختر پیامبر خدا مـىکنند. رسـول خدا صلی الله و علیه و آله به فاطمه فرمـود: هرگاه اولیاى خـدا در بهشت مستقـر گردیـدنـد، از آدم گـرفته تا سایـر انبیا همه به دیدارت مىشتابند.
عنایات خداوند به فاطمه علیهاالسلام در بهشت
پروردگار منّان به فاطمه زهرا سلام الله علیها در بهشت عنایاتـى ویژه خـواهـد داشت. بخشـى از آن عنـایـات چنیـن است:
1ـ خانههاى بهشتى
پیامبرخدا صلی الله علیه و آله فرمـود: هنگامى که مرا به معراج بردند و داخل بهشت شدم، به قصر فاطمه رسیدم. درون آن هفتاد قصر بـود که تمام در و دیـوار و طاقهایـش از دانههاى مروارید سرخ ساخته شده، همه آنها به یک شکل زینت داده شده بود.
2ـ همنشینى با پیامبر صلی الله و علیه و آله
پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله به حضرت على علیه السلام فرمـود: یا على! تـو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشین مـن هستید. سپس ایـن آیه را تلاوت فرمود: "بـرادران بـر تختهاى بهشتـى رو به روى هـم مـىنشینند."
3 ـ درجه وسیله
رسـول خدا صلی الله و علیه و آله فرمـود: فِى الجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدعَى الـوَسیلَةُ فَاِذَا سَاَلتُـم اللهَ فَاساَلُوا لِـىَ الوَسِیلَةَ قَالُـوا یَا رَسُـولَ اللهِ مَـن یَسکُـنُ مَعَکَ فِیها؟ قَالَ علـىً و فـاطمةُ و الحَسَـنُ و الحُسَیـنُ. در بهشت درجهاى به نام «وسیله» است. هـرگاه خـواستیـد، هنگام دعا، چیزى بـرایـم بخواهید، مقام وسیله را از خـداوند خـواستار شـوید. گفتنـد: یا رسـولالله! چه کسـانـى در ایـن درجه (مخصـوص) بـا شما همنشیـن خـواهنـد بـود؟ فـرمـود: علـى، فـاطمه، حسـن و حسین.
علامه امینـى در منقبت بیست و ششـم مـىنـویسـد:
از مناقب حضرت زهرا علیهاالسلام همراه بودن او با پدر و همسر و فرندانـش در درجة الـوسیله است. آنجا پایتخت عظمت حضرت حق تبارک و تعالى است و جز پنج تـن علیهم السلام هیچ یک از انبیا و اولیا و مرسلین و صـالحـان و فـرشتگـان مقـرب کسـى بـدان راه نمـىیـابد.
4 ـ سکونت در حظیرة القدس
سیوطى در مسند مىنـویسد: «اِنَّ فاطمَةَ و علیاً و الحسـنَ و الحسیـنَ فِى حَظِیرَةِ القُدسِ فِى قُبَّةٍ بَیضَاء سَقفُها عَرشُ الرَّحمـنِ»؛ فاطمه و على و حسـن و حسیـن در جایگاهـى بهشتـى به نام «حظیرة القدس» در زیر گنبـدى سفیـد به سـرمـىبـرنـد که سقف آن عرش پـروردگـــار است.
پیامبرخدا صلی الله و علیه و آله فرمود: در قیامت، جایگاه من و على و فاطمه و حسـن و حسیـن سـرایـى زیـر عرش پـروردگار است.
نـویسنـده خصایص فاطمه، ضمـن بیانـى مفصل درباره حظیـرة القـدس، مـىنـویسـد: والاتـریـن جـایگـاههـا در بهشت حظیـرة القــدس است.
5 ـ بخشیـدن چشمه تسنیـم به فاطمه علیهاالسلام
طبرى از همام بـن ابى على چنیـن نقل مىکند: به کعب الحبر گفتـم:
نظرت دربـاره شیعیـان علـى بـن ابـى طـالب علیه السلام چیست؟
گفت: اى همام! مـن اوصافشـان را در کتـاب خـدا مـىیابـم. اینان پیروان خـدا و پیامبـرش و یاران دیـن او و پیروان ولـىاش شمرده مىشوند.
اینان بندگان ویژه خدا و برگزیـدگان اوینـد. خـدا آنها را براى دینـش بـرگزیـد و بـراى بهشت خـویـش آفـرید.
جایگاهشان در فـردوس اعلاى بهشت است. در خیمهاى که اتاقهایـى از مروارید درخشان دارد، زندگى مىکنند. آنان از مقربیـن ابرارند و سـرانجـام از جـام «رحیق مختـوم» مـىنـوشند.
رحیق مختـوم چشمهاى است که به آن «تسنیـم» گفته مىشـود و هیچ کـس جز آنها از آن چشمه استفاده نخواهد کرد. تسنیـم، چشمهاى است که خـداونـد آن را به فـاطمه علیهاالسلام دختـر پیـامبـر صلی الله و علیه و آله و همســـــر على بن ابى طالب علیه السلام بخشید و از پاى ستـون خیمه فاطمه جارى مىشود. آب آن چشمه چنـان گـواراست که به سـردى کـافـور و طعم زنجفیل و عطر مُشک شباهت دارد... .
خدایا ما را از شفاعت آن دُر گرانبها بىنصیب مگذار.
"مقاله از آقای محمدجواد طبسى - با کمى تلخیص"
لینک مطالب مرتبط:
در زمان سلطنت محمدشاه قاجار در محل تلاقی دو رودخانه اروند و کارون- انتهای جنوب غربی استان خوزستان فعلی- شهری پا به عرصه وجود گذاشت که محمره نامیده شد.
این شهر بندری، در طول تاریخ کوتاه خود بارها به اشغال در آمد.
پس از جنگ جهانی دوم، همواره بین ایران و عراق بر سر خرمشهر و به ویژه اروند رود درگیری سیاسی وجود داشت، این شهر کوچک مرزی 6500 کیلومتر مربع مساحتدارد. خرمشهر از شمال به اهواز، از شرق به بندر ماهشهر، از جنوب به آبادان و از غرب به مرز ایران و عراق محدود است و در زمان وقوع انقلاب اسلامی در سال 1357 هـ.ش حدود 220 هزار نفر جمعیت داشته است.
صدام حسین رییسجمهور عراق، از همان ماههای ابتدایی تولد جمهوری اسلامی ایران دست به تحرکاتی علیه ایران زد و در حقیقت جنگ اعلان شدهای را آغاز کرد. او با توسل به افراد خود فروخته ضد انقلاب بمبگذاری و کشتار مردم بیدفاع خوزستان را در پیش گرفت. از مهر 1358 هـ. ش تا شهر یور 1359 هـ.ش که جنگ رسماً آغاز شد، بیش از 20بار مردم بیدفاع خرمشهر، طعم تلخ بمبگذاری و کشتار بیرحمانه را چشیدند.
غروب روز 31 شهریور، از شدت گلولههایی که بر سر خرمشهر میریخت کاسته شده بود. گویی دشمن نفسی تازه میکرد تا دوباره کشتار مردم را از سر بگیرد. تا آن ساعت دهها تن از مردم بی دفاع کشته و صدها نفر مجروح شده بودند. بیمارستانها مملو از مجروحین بود.
برخی از مردم، هر آنچه از ملزومات زندگی میتوانستند، بر میداشتند و حتی با پای پیاده به سوی اهواز و دیگر شهرهای مجاور روانه میشدند.
محمد جهانآرا، فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر دستور داده بود تا همه پاسداران شهر در مقر سپاه جمع شوند. آنها در سالن غذاخوری مقر سپاه دور هم جمع شدند. جهان آرا لب به سخن گشود:
- بچهها، تمام تعلیماتی که دیدهایم برای چنین روزی بوده است.
پس از این سخنان نیروهای داوطلب روانه مرز شدند.
دو تیپ 26 و 6 زرهی عراق از سوی شلمچه به سوی جاده خرمشهر- اهواز در حرکت بود. پاسگاهها شلمچه، حدود و خین زیر آتش بود. مهمات و اسلحه مدافعین شهر اندک بود. در سومین روز تهاجم عراقیها پس از سقوط دژ مرکزی، از دو محور جاده شلمچه به پل نو و نهر عرایض، به سوی خرمشهر حرکت کردند تا جاده خرمشهر اهواز را اشغال کنند.ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سلمان ( شنبه 87/3/4 :: ساعت 2:30 عصر )
یک روز بدون اطلاع وارد محله ایی برای دیدن خانواده شهیدی شدیم ، دیدیم محله پر از جمعیت است و برای ورود مقام معظم رهبری ، گاو وگوسفند آماده کرده اند . آقا با دیدن صحنه ناراحت شدند و فرمودند: مگر من نگفتم مزاحم مردم نشوید و دیدار من بدون اطلاع قبلی باشد . ما عرض کردیم آقا ، از دفتر اطلاع نداده اند. بالاخره آقا وارد منزل پدر شهید شدند و فرمودند: بگو ببینم چه کسی آمدن مرا به شما اطلاع داده است . آیا از دفتر اطلاع داده اند ؟ پدر شهید عرض کرد :
نه آقا، من دیشب حاج آقا روح الله رو (امام ره) رو در خواب دیدم. پسرم علی رضا نیز در کنار امام نشسته بود . امام رو به من کردند و فرمودند: فلانی ، فردا شب مهمان عزیزی داری. از مهمانت پذیرایی کن. گفتم : مهمان من کیست ؟ فرمود رهبر مهمانت است . با تعجب گفتم : رهبر می خواهد به خانه من بیاید ؟! پسرم گفت : بله بابا! رهبر می خواهد به خانه ما بیاید . از ایشان پذیرایی کنید.
قرار بود مقام معظم رهبری در ساعت مشخص به منزل یکی از علما تشریف بیاورند. پانزده دقیقه از وقت مقرر گذشت و رهبر بعد از یک ربع تاخیر تشریف آوردند . آن شخص با کنایه به رهبر گفت : شما چند دقیقه ای تاخیر داشتید رهبر فرمودند:
بله ما به دیدن خانواده شهدا که می رویم ، معمولا اگر در یک کوچه چند خانواده شهید باشد ، به همه آنها سر می زنیم ، در کوچه ایی که ما رفته بودیم ، از قبل گفته بودند دو خانواده شهید حضور دارند ، بعد معلوم شد خانواده شهید دیگری نیز حضور دارند، تاخیر ما به این علت بود.
این برادر باز هم درک نکرد و گفت : این کارها برای جذب قلوب بد نیست . یعنی شما این کار را برای جذب قلوب می کنید . رهبر با یک حالت جدی فرمودند :
شما اسمش را هر چه می خواهید بگذارید ، ولی آقای فلانی بدانید اگر این خانواده شهدا نبودند، اگر این خونهای پاک نبود ، این عمامه بر سربنده وجنابعالی نبود.
مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده های شهدا ، وارد منزل همسر شهیدی شدند که مریض بود و وضع خانه نابسامان بود . حضرت آیت الله خامنه ایی ضمن دستور به همراهان برای انتقال همسر مکرمه شهید به بیمارستان ، خودشان درب حیاط را می بندند و به نظافت منزل مشغول می شوند
فرهنگ دفاع مقدس، به تعبیر مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای چون گنجینهای تمام نشدنی است. از همین رو با همهی کارهایی که تا کنون در شناختن و شناساندن این حماسهی ماندگار انجام یافته است. زمینهی چنین تلاشهای فرهنگی همچنان باقی است و هر زمان به شکلی و در قالبی نوتر، میتوان درسهایی از این حماسه تدوین کرد و آموخت و نشر داد، تا جهان و جانهای حق جو، مجذوب جلوهها و زیباییهای این حماسه شوند. خواستیم از شهید سید مجتبی علمدار بنویسم، در جستجوی موضوعی بودم تا نگارش را آغاز کنم، که به یاد سرهای مقدس شهدای کربلا افتادم که در مسیر انتقال به کوفه وقتی به وادی «قنسرین»1 فرود آمدند، راهب مسیحی سر مقدس حضرت ابا عبدالله را برای مدت یک شب اجاره کرد، اما آن سر مقدس با جوان راهب شروع به سخن گفتن کرد، .و همین نیز موجب هدایت راهب به دین اسلام شد. با یادآوری این رویداد تاریخی، به یاد دختر جوان آذربایجانی افتادم، ژاکلین را میگویم. همو که در عالم رویا با شهید علمدار آشنا شده و همین سرآغاز فصلی نو در زندگی او شده است. شاید این موضوع را در نشریات دیگر خوانده باشید، حیفمان آمد ما از کنار این اتفاق بزرگ بگذریم که چگونه ژاکلین ذکریای ثانی دختر جوان 23 سالهی مسیحی، مسلمان شد. خودش این گونه بیان میکند:« راستش من از یک خانوادهی مسیحی هستم و در مورد دین اسلام هم اطلاعات چندان زیادی نداشتم، همین قدر که توی کتابهای درسی نوشته بودند میدانم و بس. وقتی وارد دبیرستان شدم از لحاظ پوشش و حجاب وضعیت مطلوبی نداشتم که برمیگشت به فرهنگ زندگیمان. توی کلاس ما دختری بود به اسم «مریم» او حافظ 18 جز قرآن کریم است. نمیدانم چرا؟ ولی از همان اول که دیدمش توی دلم جا گرفت. بعد از تلاش فراوان به هر حال یک روز موفق شدم دوستی خود را با او اظهار کنم و او هم خوشحال شد. از آن روز به بعد هر روز که میگذشت بیشتر به او و اخلاقش علاقمند میشدم. دوست داشتم در هر کاری از او تقلید کنم. با راهنماییها و کتابهایی که برایم میآورد هر روز بیش از پیش به اسلام علاقمند میشدم، او همراه هر کتاب تعدادی عکس و وصیتنامهی شهدا را هم برایم میآورد و با هم میخواندیم که تقریباً هر هفته با شش شهید آشنا میشدم. اواخر اسفند 77 بود که از طرف مدرسه برای سفر به جنوب ثبت نام میکردند و من خیلی مشتاق بودم که در این اردو شرکت کنم. اما نمیدانستم که این موضوع را با خانوادهام چطور در میان بگذارم به خصوص اگر متوجه میشدند که یک سفر زیارتی است؛ به همین خاطر به آنها گفتم که یک سفر سیاحتی است و چون من عضو گروه سرود مدرسه هستم باید به این اردو بروم ولی آنها اصلاً با رفتن من موافقت نمیکردند. تا این که روز 28 اسفند ماه ساعت 3 نصف شب بود که یادم افتاد خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعایی را که از مریم گرفته بودم، باز کردم و شروع کردم به خواندن. نمیدانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رویا، در بیابان برهوتی ایستاده بودم. دم غروب بود. مردی به طرفم آمد و رو به من گفت:«زهرا ... بیا ... بیا ... میخواهم چیزی نشانت بدهم.» او تکرار میکرد و من هر چه میگفتم اسم من زهرا نیست، اسم من ژاکلینه. انگار گوشش بدهکار نبود. جای خیلی عجیبی بود. یک سالن بزرگ که عکس شهدا بر دیوارهای آن آویزان بود. آخر آنها هم عکسی از آقا سید علی خامنهای. به عکسها که نگاه میکردم، احساس میکردم دارند با من حرف میزنند، ولی من چیزی نمیفهمیدم. تا این که رسیدم به عکس آقا. آقا هم شروع کرد به حرف زدن. این جمله را خوب یادم است که گفت:« شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند. مثل جهانآرا، همت، باکری و علمدار ...» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد. پرسیدم که او کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم او را نشنیده بودم. آقا نگاهی انداخت به من و فرمود:«علمدار همانی است که پیشت بود، همانی که ضمانت تو را کرد که بتوانی به جنوب بیایی.» به یکباره از خواب پریدم، خیلی آشفته بودم. نمیدانستم چه کار کنم. صبح وقتی پدرم اصرار فراوان مرا برای ثبت نام به جنوب دید، گفت: به این شرط میگذارم بروی که بار اول و آخرت باشد. با اسم مستعار«زهرا علمدار» برای جنوب ثبت نام کردم و اول فروردین 78 عازم جنوب شدیم. در راه به خوابی که دیده بودم خیلی فکر کردم. از بچهها دربارهی شهید علمدار پرسیدم، ولی کسی چیز زیادی از او نمیدانست. وقتی اتوبوسها به حرم امام خمینی رسیدند، از نوار فروشیای که آنجا بود سراغ نوار شهید علمدار را گرفتم که داشت. کم مانده بود از خوشحالی بال درآورم. هرچی بیشتر نوار شهید مجتبی علمدار را گوش میدادم بیشتر متوجه میشدم که آقا چه میگفت. در طی ده روز سفری که به جنوب داشتیم، تازه فهمیدم اسلام چه دین شیرینی است. به شلمچه که رسیدیم خیلی با صفا بود. انگار توی یک عالم دیگری بودم که وجود خارجی ندارد. یک لحظه حس کردم شهدا دور ما جمع شدهاند و زیارت عاشورا میخوانند اطلاع دادند که فردا مقام معظم رهبری به شلمچه تشریف میآورند، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. به همه چیز رسیده بودم، شهدا، جنوب، شلمچه، شهید علمدار و حالا هم آقا. ساعت 9 صبح فردا بود که راهی شلمچه شدیم و آنجا بود که مزهی انتظار را فهمیدم. فهمیدم که انتظار چقدر سخت و تلخ است. شیرین هم است. خاک شلمچه باید برخود میبالید از این که آقا بر آن قدم گذاشته است. در آن لحظات حلاوت اسلام را از ته قلبم حس کردم و شهادتین را بر زبان جاری کردم. هنگامی که شهادتین را گفتم حال دیگری داشتم. این که من هم مسلمان شده بودم، من هم مثل بقیه شده بودم، اما باید بگویم که تا مدتها تمام فرایض را مخفیانه به جا میآوردم. تا این که در 28 خرداد سال 78 تصمیم گرفتم رک و پوست کنده به خانوادهام بگویم که مسلمان شدهام. هنگامی که مساله را مطرح کردم، همه عصبانی شدند، از آن روز به بعد دیگر در خانه کسی رفتار خوبی با من نداشت. همهاش میگفتند تو دیوانه شدهای ـ تو کافر شدهای و از این حرفها، آنها فشار زیادی به من میآوردند حتی کار به ضرب و شتم کشید. به عقیده من وجود انسان مثل «مس» میماند و مشکلات هم مادهای هستند که مس را به طلا تبدیل میکنند. یعنی مشکلات کیمیا هستند. این کیمیاست که مس را تبدیل به طلا میکند. برای من مسئلهای نیست. همهی فامیل میگویند تو دیوانه شدهای ولی من میگویم: الا بذکر الله تطمئن القلوب.
احمد رضایی شرفدارکلایی ـ ساری
«آنچه ما به عینه در طول جنگ دیدیم حضور و فرماندهی حضرت بقیةاللهالاعظم امام زمان(عج) بود که بارها و بارها ما را یاری فرمودند...» این را سرلشکر شهید مسعود منفرد نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی خوزستان در حین عملیات بیتالمقدس گفت.
علمیات بیتالمقدس که نقطه عطف نبردهای 8 سال دفاع مقدس بهشمار میرود از 10/2/1367 آغاز و پس از 24 روز نبرد سنگین و بیوقفه با آزادسازی خونین شهر قهرمان در سوم خرداد ماه با فریاد اللهاکبر رزمندگان دلاور اسلام در مسجد جامع این شهر به پایان رسید. اینگونه بود که دوباره خونینشهر به خرمشهر تبدیل گردید. عملیات بیتالمقدس در جنوب غربی اهواز و در امتداد ساحل غربی رودخانه کارون آغازو در امتداد نوار مرزی از طلائیه تا شلمچه و سپس سواحل اروند کنار ادامه یافت. در این عملیات 5400 کیلومتر مربع از اراضی میهن اسلامی آزاد گردید و با 17499 اسیر و 16000 کشته و زخمی از ارتش صدام، ضربه مهلکی بر دشمن بعثی فرود آمد.
سپهبد شهید صیاد شیرازی چند سال پس از آزاد سازی خرمشهر در تشریح این عملیات گفته است: ترکیب رزمندگان ارتش، سپاه و بسیج بسیار مثبت و مقدس بود ضمن آنکه تلاش بیوقفه جان برکفان جهاد سازندگی به همراه واحدهای مهندسی ارتش، سپاه و امدادگران پزشکی علیالخصوص حضور روحانیت آگاه متعهد در خطوط مقدم جبههها حاکمیت ایمان و تعالی روح رزمندگان غیور اسلام را به همراه داشت.
سقوط خرمشهر و فتح آن دو واقعه فراموش نشدنی جنگ تحمیلی است. امام جمعه وقت خرمشهر در این رابطه گفته است: «سقوط خرمشهر را باید رمز مظلومیت انقلاب و آزادی آن را مایه صلابت و قدرت جمهوریاسلامی دانست. به نظر کارشناسان نظامی حتی به نظر امام «فتح خرمشهر کاری مافوق کارهای عادی بود و به همان دلیل حضرت امام فرمودند یادتان باشد خرمشهر را خدا آزاد کرد. من لازم میدانم از مقاومت دلیرانه نیروهای بسیج، سپاه، ژندارمری، نیروی دریایی و به ویژه گردان دژ 151 لشکر 92 زرهی اهواز یاد کنم چرا که زمان حمله عراق بیش از 40 روز اجازه اشغال خرمشهر را ندادند و تعدادی از پرسنل این گردان در همان پادگان به شهادت رسیدند.» اشغال خرمشهر 578 روز طول کشید و در این مدت طولانی رزمندگان دلاور اسلام ابتدا دشمن را متوقف کردند و سپس با عملیاتهای کوچک و محدود توانستند در مواضع عراقیها رخنه کرده و سپس با عملیاتهای مهمی چون ثامنالائمه و طریقالقدس و فتحالمبین آزادسازی سرزمینهای اشغال شده را آغاز کنند و نهایتا با عملیات بیتالمقدس نخستین تلاشهای صلح بینالمللی را که به صورت جدی مطرح میشد به دنبال بیاورند. صدام حسین رئیسجمهور عراق و آتشافروز جنگ در اقدامی اضطراری مواضع بسیاری را در غرب کشورها و شعار صلحطلبی را دوباره مطرح کرد.
روز سوم خرداد ماه 1361هنگامی که در بعد از ظهر یک روز گرم صدای گوینده رادیو، شنوندگان را به شنیدن خبر جدیدی ترغیب میکرد، رزمندگان پیروز اسلام بر فراز مسجد جامع خرمشهر پرچم فتح و پیروزی را به اهتزاز در آورده بودند؛ رزمندگانی که خبرگزاریهای جهانی و رسانههای استکبار را اینگونه به تعجب واداشتند. آسوشیتدپرس در این رابطه اذعان کرد؛ خرمشهر از جایگاههای بزرگ جنگ محسوب میشود و بیرون راندن عراقها به آن معناست که عراقیها تمامی مناطق استراتژیکی را که در آغاز جنگ تصرف کرده بودند از دست دادهاند.
مایکل کندی خبرنگاری روزنامه لسآنجلس تایمز نوشت: یک ژنرال عراقی که تنها خود را محمد معرفی کرده است گفت: ما علاقهای به ماندن در اینجا نداریم، اینجا یک صحرای خشک و خالی است و میتواند ارزانی خودشان «ایرانیها» باشد. اینگونه صحبتها با استراتژی عراق در آغاز جنگ مغایرت دارد. روزنامه لوکوتیزین دو پاری تحت عنوان پیروزیهای لشکریان امام خمینی نوشت: لشکریان ارتش به حمایت سپاه پاسداران پیشروی خود را به سوی مرز ادامه میدهند و باز پسگیری خرمشهر هدف نهایی عملیات بیتالمقدس است.
و سرانجام واشنگتن پست در اظهارنظری کوتاه پایان عملیات را اعلام کرد: باز پسگیری بندر خرمشهر نمایانگر پیروزی تقریبا قاطع ایران در این جنگ بوده است.
امید آنکه تاریخ پر افتخار گذشته روشنگر راه آیندگان باشد.
میخواهیم از زاویه دید چکمه پوشهایی که سالها پیش به این شهر هجوم آوردند به خرمشهر نگاه کنیم، کسانی که مردم خرمشهر از دست آنها دلخونی داشتند.
در ادامه گزیدهای از خاطرات اسرای عراقی از خرمشهر آمده است این خاطرات از مجموعه کتابهای «اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراق» نوشته آقای مرتضی سرهنگی انتخاب شدهاند.
یک شب نیروهای شما حملهای روی موضع ما داشتند که تا صبح طول کشید. وقتی هوا روشن شد فرمانده به ما دستور داد که برویم و از کنار کارخانه شیر پاستوریزه جنازه چند نفر از افراد خودمان را بیاوریم. چند جنازه آنجا بود که آوردیم. جنازه یکی از سربازهای شما هم آنجا افتاده بود. همه آن جنازهها را به واحد خودمان آوردیم ما برای اینکه تنبیه نشویم قرار گذاشته بودیم که بگوییم این ایرانی زخمی بود و ما او را برای مداوا آوردهایم.
وقتی که به واحد رسیدیم فرمانده تیپ ما را دید و بعد از اینکه متوجه شهید شما شد به ما اهانت کرد و گفت: این ایرانی آتشپرست را از موضع ما بیرون ببرید! یک روز به مرخصی رفته بودم. یکی از دوستان پدرم به من نصیحت کرد که از اموال ایرانیها چیزی بر ندارم. او خیلی روی این مورد تکیه داشت. من وقتی علت را از او پرسیدم گفت: «پسرم یک گردنبند طلا از خرمشهر آورده بود که آن را به عروسم هدیه کرد. آن گردنبند بود تا اینکه چند روز بعد عروسم دیوانه شد و الان ما از بدی حال او روز خوش نداریم.» دوست پدرم از من پرسید: این نیروهای ایرانی چه وقت به عراق خواهند رسید؟ «من به او نوید دادم که انشاءالله به زودی لشکریان اسلام خواهند آمد، بسیاری از مردم عراق مشتاق دیدار رزمندگان اسلام هستند و میدانند که صدام در این جنگ باطل است، اما خفقان و فشار نظامی بیش از حد مانع از آن است که ملت در بند عراق بتوانند حرفی بزنند و یا نسبت به انقلاب اسلامی ایران علاقه نشان بدهند.
تازه وارد خرمشهر شده بودیم، من در حوالی منطقه استقرار متوجه تعدادی از افراد غیرنظامی شدم. فرمانده گروهان ما که سرگرد زیدیونس عاشور نام داشت [ این فرد حتی در میان خود عراقیها به خاطر جنایتهایی که در زمان اشغال خرمشهر انجام داد، شهرت داشت] آنها را دیده بود. فرمانده دستور داد تا آنها را دستگیر کنیم. به نظرم حدود 14 نفرشان را توانستیم دستگیر کنیم. تقریبا همهشان لباس عربی به تن داشتند. ما آنها را به مقرمان بردیم. سرگرد زیدیونس هم آنجا منتظرمان بود. فرمانده به راننده یکی از لودرها دستور داد تا در همان جا زمین را گود کند و چیزی مثل سنگر بسازد. وقتی کار لودر تمام شد زید یونس دستور داد تا همه آن افراد دستگیر شده به داخل آن گودال بروند. سپس به راننده لودر گفت که روی آنها خاک بریز و گودال را پر کند. راننده که یک گروهبان هم بود علیرغم اینکه فرمانده او را به اعدام تهدید کرد نتوانست این کار را انجام بدهد. وقتی فرمانده این صحنه را دید، رانندهای که پشت فرمان بود پایین کشید و راننده دیگری را مامور این کار کرد. راننده جدید بدون کوچکترین تاملی آن گودال را پر کرد و 14 نفر از اهالی روستاهای خرمشهر در زیر خاکها زنده به گور شدند.
منبع:روزنامه جام جم